می دانم
حتماً اتفاقی افتاده
از کجا می دانم ؟
از آنجا که
قلبم آواز می خواند
و دستهایم هوس نوشتن دارند
چشمهام در دوردست آسمان ها می دوند
در جست و جوی چه
نمی دانم
فقط می دانم
پاهایم بر زمین نیستند
ودستهایم
روبه آسمان دراز شده اند
و لبهایم ،
تشنه اند.
کسی در راه است .
به دستانت نگاه کن!
زندگی در آنهاست.
پروانه جانم ٬
بعد از این همه سال تازه فهمیدم چرا دست دارم و نه شاخ !!
و چرا دوتا دست دارم : برای اینکه زندگی را با تمام زیباییهاش در آغوش بکشم.