درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

اندر احوالات من در تیارت بهروز خان



باورت می شود که من یکهو
رفته بودم به شهر خوابانا ؟
در میان تیارت بهروز خان
در میان صدای جنگانا ؟
خسته بودم من از تب طوفان
وز فشار شدید کارانا !
شل شدم از کسالت چشمان
وز فشار عروق پاهانا!
یک دو صد ثانیه شدم بیخود
چشمهایم شدند بستانا !
یک دفه از صدای خرخر اسب
وز صدای چکاچک شمشیر
چشم ها را گشودم و دیدم
مانده ام زیر پای اسبانا !
عاقبت شد تمام جنگ و ستیز
ظلم و جور و خیانت خانا!
آمدیم از تیارت خانه برون
سوی منزل من وفریبانا!
جایتان بود دوستان خالی
 بسکه خوش می گذشت آنجانا !
بار دیگر شما بپیوندید
به من و دوستان و جانانا !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد