پروانه ی کوچک من
آفتاب برآمده
بالهایت را بگشا
پرواز کن
بگذار انگشتان طلایی خورشید
خالهای رنگینت را نوازش کند
پیش از آنکه صفیرسیاهی از شرق برآید
و ترا در خود فرو برد
بر بالهای باد سوار شو
به آسمان پرواز کن
زیرا سیاهی در راه است
و شاید دیگر هرگز
روزی از پس این روز نیاید
سلام سهیلا
وبلاگ جالبی داری وشعرهای خوبی بودن
من مسیحا دوست داشتی تبادل لینک کن
سلام دوست عزیز
ازینکه به من سرزدید ممنونم
شما هم وبلاگ خوبی دارین. بهتون سر می زنم
لبخند خوش حالی مرا می بینی؟
سبکبالی ام را می بینی؟
.
.
.
از خواندن این دو شعر احساس بسیار خوبی دارم مانند پروانه ی کوچکت
مانند احساس زیبای عاشقانه ات
چقدر دلم برایت تنگ شده
احساس چون برگ گلتو می بوسم
سلام قشنگم
قربون دل با صفات برم من . من هم دلم برات تنگ شده . سعی می کنم بیشتر بیام اینجا. بوس .