چشمانت را دوست دارم که نیم بسته به دور دست ها می نگرند از میان قاب عینکم از حریر نگاه عاشقم و می خزد روی بناگوش دختر میز پشت سرم و از خط الرأس سینه ی آن زن موبور کنار پنجره می سرد روی قوس کمر دختر همسایه که چمن حیاط را کوتاه می کند و کنده می شود و فرود می آید بر میز آن مرد تنها با لیوانی آبجو در دست که با دست دیگرش سر سگی بدهیبت را می نوازد... به آینده ای که در انتظارمان است ...