باور نداشتم آمدنش راپنجره ها لرزیدندومن روبرگرداندم...درباز بود و پنجره ها نیز ...خیالی بود که گذشتپنجره را بستمودر رانیز هم...دیگر حتی منتظر شب هم نیستم....