درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

کابوس

هوا خیس
زمین دم کرده
 
دیوارها کپک زده
پنجره ها بسته
رختخواب شرجی
نفس سنگین
کابوس
......
ماهی سیاه کوچولو در گوشم گفت :تو چرا نیامدی ؟
و من به قلیانی که در شکم ام بود پکی زدم
و نالیدم :
تو برو من هم می آیم
فقط کفش هایت را دم در بکن
فرش هایم عتیقه اند
و چشمهایم نیز
.....
صبح که بشود به آفتاب پناه خواهم برد ...
بدون چتر 
و کفش...

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام دوشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://marysairus.blogspot.com/

شیرین نوشتی. اون قلیون توی شکم چه حرفها که نداره... حس بی بی بودن داره

همه اش تقصیر آش پشت پای لیلاست :) مرسی که سر زدی بی بی جونم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد