درون من

ادبیات

درون من

ادبیات

پروانه و گل

 

 .

 

 

دم دکه صداش قطع شد . برگشتم دیدم نیست . سرک کشیدم دیدم داره با کارگر افغانی دکه ی گل فروشی گپ می زنه. مثل همیشه با لبخند . پامو که گذاشتم داخل دکه برگشت نگاهم کرد و بعد جلو اومد ، شونه هام رو گرفت  چرخوند  وبعد محترمانه هلم داد بیرون.

بعد از چند دقیقه پیداش شد. پروانه رو می گم. این ها دستش بود. برای تولدم . هنوز دارمشون .خشکشون کردم گذاشتم توی گلدون .

 

آرزو

غرقه به خون چشم به دنیا گشودم 

با سر انگشتان خونین دفتر آرزوهایم را ورق زدم 

اکنون آیا 

سزاوار مرگی سپید نیستم؟